در دوران سلطنت ناصرالدین شاه، در سال ۱۲۸۴ ه.ق.، برای تهران حصار تازهای ساخته شد تا متناسب با نیازهای دوران تازه توسعه یافته، مدرنیزه شده و دارالخلافۀ ناصری گردد. به این ترتیب، تهران مرز و آستانهای جدید و توسعهای بیسابقه در چهار جهت یافت که جزمحله دولت در شمال، بقیه تابع محلۀ مجاور خود در درون بافت کهن شهر خوانده شده و بخشهای جدید شهری را در وضعیت آستانگی شکل دادند. مطالعات مختلفی که دربارۀ توسعۀ تهران در این دوره انجام شده این موضوع را از منظر آستانگی و به صورتی فضامند بررسی نکردهاند. این مقاله بر آنست که با راهبردی تاریخی نشان دهد توابع محلات توسعههایی در آستانه بودند که در نبود تصوری از توسعۀ کلی شهر ، نابرابری شرایط محیطی در پهنۀ جغرافیایی، تمایلات تجددطلبانه و شکافهای اجتماعی، مداخلات حکومت و گروههای مختلف اجتماعی برای تحقق خواستهها و نیازهای خود، کیفیتهای فضایی متمایزی یافتند؛ بهترتیبی که در گذر از آستانه منظر شهری تازهای برای تهران پدید آمد. مشخصه این منظر بافت و ساختاری نامتجانس در محدودههای جدید بود: در شمال و شمال غرب انتظام نسبی فضایی با باغات، خیابانهای وسیع و فرنگیمآب، مکانهای زیست دوگانه، رها از هنجارهای جامعه سنتی و مکانهایی برای آزاداندیشی؛ در جنوب و جنوب شرق بافتی پراکنده، نامنظم و کمامکان که تهیدستان برای بودن در کنار هم و در امنیت فضای شهری بدان روی میآوردند. به این ترتیب در وضعیت آستانگی، محدودههایی پدید آمد که نه به شهر قدیم شباهت داشتند و نه به هم شبیه بودند؛ هرچند جغرافیاهای شمال و جنوب را برساختند.